مشاعره با حرف و
وقف کردیم بر این باده جان کاسه سر
تا حریف سری و شبلی و ذاالنون باشیم
شمس تبریز پی نور تو زان ذره شدیم
تا ز ذرات جهان در عدد افزون باشیم
مولانا
مهربانی هم بلد بودی
عجب نامهربان
بعد عمری یادت افتاده که
یاری داشتی
وقت رفتن بغض کردی
خیره ماندی سوی من
شاید از دیوانه ی خود
انتظاری داشتی
شهریار
وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را
ساقی بیار آن جام می مطرب بزن آن ساز را
امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن است
آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را
سعدی
وای ازین دل که نی هرگز بکامم
وای ازین دل که آزارد مدامم
وای ازین دل که چون مرغان وحشی
نچیده دانه اندازد بدامم
باباطاهر
وقت گل و روز شادمانی آمد
آن شد که به سرما نتوانی آمد
رفت آنکه دلت به مهر ما گرم نبود
سرما شد و وقت مهربانی آمد
سعدی
وقت را غنیمت دان آن قدر که بتوانی
حاصل از حیات ای جان این دم است تا دانی
کام بخشی گردون عمر در عوض دارد
جهد کن که از دولت داد عیش بستانی
وقتی به یاد نام شما آب میخوریم
انگار جای آب می ناب میخوریم
مردم به نرخ روز میخورند نان
ما نان به نرخ حضرت ارباب میخوریم
وصل من با تو همین بس که در آن کو شب تار
کنم افغان و شناسی تو به آواز مرا
وقت اذان گذشت و خورشید خواب ماند
افسوس وعده های خدا در کتاب ماند